یه روز برفی
امروز با بابایی رفتیم بیرون برف بازی ولی زیاد نموندیم ترسیدیم که شما سرما بخوری و ........... امسال زیاد برف نیومد و تقریبا شما تا به حال برف رو از نزدیک ندیده بودی برای همینم حسابی تعجب کرده بودی و برف چشماتو میزد راستی عزیز مامان فردا دایی رضا که اینقدر دوستش داری صداش میکنی (ازا) میره سربازی و نشد بریم همراهیش کنیم آخه خیلی برف اومده بود و انگاری جاده خیلی خطرناک شده بود ...